مهدی موعود
17 مهر 1393 توسط اكبري
نور چشمم بیا
حرف نزن
سکوت کن
دم از جاودانگی نزن
زندگی خراب می شود
دم از دور بودن از پدر نزن
زندگی تلخ می شود
دم از حجاب نزن
زندگی سخت می شود
بی غیرت باش
بی ناموس باش
بی صاحب باش
تا زندگی کرد
بیزارم
آدمها از همه ای شما
بیزارم
آدمهای آدم نما
فرار خواهم کرد از تک تک تان
خودم
نوشتنم
راه رفتنم
خندیدنم
زشت است
همه ای زیبای دنیا
همه ای قدرت دنیا
همه ای ثروت دنیا
همه ای شهرت دنیا
ارزانی نسلتان
می روم تا در خاطراتم گم شوم
می روم به دنبال پدرم
می روم به دنبال جاودانگیم
اتاقم بوی نم گرفته
گوشه ،، گوشه ای اتاقم بوی تنهای گرفته
کمرم
پاهایم
گردنم
قلبم
دستانم
دیگر مرا همراهی نمی کنند
تا بتوانم زانوهایم را بغل کنم
آقایم
نور چشمانم
چادر عیب هایم
قوت چشمان خسته ام
نمی خواهد خبری شود زآمدن
ای کاش کلبه ای داشتم
کنار جمکران